سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نیلوفرانه

چوپان بیچاره خودش را کشت که بز چالاک از آن جوی آب بپرد

ولی موفق نشد. او می دانست پریدن از جوی آب همان و پریدن

یک گله گوسفند و بز به دنبال آن همان. عرض جوی آن آنقدر نبود

که حیوانی چون او نتواند از آن بگذرد. نه چوبی که بر تن و بدنش

 می زد سودی بخشید و نه فریادهای چوپان بخت برگشته.

 پیرمرد دنیا دیده ای از آنجا می گذشت. وقتی ماجرا را دید،

 پیش آمد و گفت: من چاره کار را می دانم.

آنگاه چوب دستی خود را در جوی آب فرو برد و

آب زلال جوی را گِل کرد. بز به محض آنکه آب جوی را گل آلود دید،

از سر آن پرید و در پی او تمام گله پریدند. چوپان مات و حیران ماند!

این چه کاری بود و چه تأثیری داشت؟. پیرمرد که آثار بهت و حیرت

را در چهره چوپان جوان می دید، گفت: «تعجبی ندارد؛ تا خودش را

در جوی آب می دید حاضر نبود پا روی خویش بگذارد،

آب را که گل کردم دیگر خودش را ندید و از جوی پرید».

حالا به نظر شما انسان با آن‌همه ادعایش چگونه می خواهد پا روی

خودش بگذارد و هنر خودشکنی را به نمایش بگذارد؟!

خدایا خودت کمکمان کن.

  


نوشته شده در جمعه 91/3/19ساعت 10:10 صبح توسط نیلوفرآبی نظرات ( ) |


Design By : Pichak